خاطرات دوران گذشته

سلامی دوباره به دوستاران وبلاگ آن هم بعد از پنج سال.

نمیدانم چند نفر از دوستان قدیمی هنوز فعالیت دارند.

آمدم یادی کنم از خاطرات خوب آن دوران.

 

 

میگذرد دنیای زیبای خاطرات ما
می نشیند غبار غم در کنج دل ما

پنهان میکنم در جای جای این افکار
که شاید باشد برای روزهای پایدار

لبخند آرامی میزنیم در کنج لب
یادی میکنیم در آن تنهایی شب

نمیگویم خاطرات همه خوبن زیبا
اما یاد آور قدیم است افکار با خطا

گذشت آن روزهای سخت خوب دلخوشی ها
شاید باشد شروع خوب زندگی برای باورها

 

گفتم یک دلونشته یی باشد برای آن دوران 

Matizaro

یادی از دوست قدیمی همیشه فعال میکنم علی بودا با نوشته های بسیار زیبا و تحسین برانگیز

وبلاگ بردار عزیز Www.vebbikas.blogfa.com

ارامش و درک احساس


سکوت در تاریکی شب


سکوت شب را دوست دارم همچون نجوایی ارام و بی صدا تمام افکارم را به دور خود پیچیده است.

احساس خلع را در خودم حس میکنم.

تکانی به خودم میدهم از سر بیکاری که ناله ی صندلی در زیز پاهایم را به گوشم میرساند.

تاریکی همه جا را فراگرفته است چشمهایم به سختی میتواند راهی برای قدم گذاشتن در تاریکی را پیدا کند.

پس با چشم دل در این راه قدم میگذارم همراه با ترس و تنشی از لرزه در وجودم احساس میکنم که تاریکی شب ان را به درون خود کشیده است.

این تاریکی را دوست دارم ولی در اعماق وجودم تاریکی هست که از ان میترسم.



تلاطم در درون

دست هایمان ان قدر کوتاه شده است که دیوار کوتاه قدیم هم برایمان قد برافراشته است

وقتی که به خود می نگریم احساس دیوار ترک خورده را داریم

پس ریزش از ماست نه از دیواری که زمانی برایمان کوتاه بود 

ریزش سنگ های درون مان که از خوبی ها درست شده بود 

حال بدی با انداختن سنگ ریزهای خوبمان ما را همچون سیاهی به دام خویش میکشد

سیاهی که تاریکی را در خود دارد و تاریکی تنهایی را ....


حامی

پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟

پسر ميگه : من..!

پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟

پسر ميگه : بازم من شيرم...

پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!؟

پسر ميگه : بابا تو شيري...!

پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...